روزمرگی های من

ساخت وبلاگ
فردا پایان تعطیلات یک ماه و نیمه است برای من.نه خوب بود نه بد .اتفاق های تازه ای افتاد اما هیچ کدومشون امیدوار کننده نبود.بدم میاد که وقتی هرکس میاد خونمون شروع می‌کنه از زیر و روی زندگیت پرسیدن.به سلامتی چندسال دیگه داری تا درست تموم بشه؟ترم چندی؟حقوقت چقدره؟ کی حقوقتون رو میدن؟کی باید بری سر کلاس؟رشتت چیه؟چی شد با اون رتبه رفتی این رشته؟چرا نرفتی دانشگاه تهران؟نمیخوای ازدواج کنی؟بعدش هم خانواده به تک تک سوالات جواب میدم.من هیچ وقت نشده که در ارتباط با زندگی خصوصی دیگران ازشون سوال بپرسم و انتظار داشته باشم که جوابم رو بدن چون معتقدم افراد با هم متفاوتند و شرایط هرکس با شخص دیگری فرق می‌کنه و دلیل ندارن چون تو این شرایط رو دوست داری من هم دوست داشته باشم و برعکس.کی میرسه روزی که افراد برای اینکه خودشون رو ارتقاء بدن تو سر دیگران نکوبند و سعی نکنند که دیگران رو در چشم سایر افراد کوچیک جلوه بدن تا خودشون بزرگ دیده بشن. روزمرگی های من...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kimiash81 بازدید : 34 تاريخ : شنبه 26 فروردين 1402 ساعت: 14:33

تو تابستون یه دوره گذاشته بودن واسه بچه هایی که دوست دارن برن مدرسه و به دانش آموزایی که از نظر درسی ضعیفتر هستن کمک کنن.منم تو این دوره شرکت کردم.روز اول که رفتم فقط یه دانش آموز اومده بود . اسمش امیر محمد بود.قدش بلند تر از سنش بود و وقتی داشتم درس میدادم با یه لبخند دندون نما نگاهم میکرد و سرش رو می انداخت پایین و زیر چشمی من و میدید.از نظر درسی خیلی ضعیف بود و کلا جدول ضرب و بلد نبود .حتی نحوه درست مداد گرفتن رو هم نمیدونست.دانش آموز جالبی بود برام.جلسات بعد کم کم بقیه دانش آموز ها هم اومدن و تعدادشون حدودا ۱۰_۱۲نفر شد. هر روز می‌دیدیم که با یه خانم حدودا ۴۵ساله میومد مدرسه . معمولا مشق نمی‌نوشت و به درس هم گوش نمی‌داد.یه روز بهش گفتم امیر محمد چرا سوالات جدول ضرب رو نمی نویسی؟ گفت خانم مامان بزرگم درس های امروزمون رو بلد نبود.گفتم چه ربطی به مامان بزرگت داره ؟میدادی مامانت کمکمت کنه.گفت خانم مامانم نیست.گفتم کجاست؟گفت ما رو ول کرده و رفته. ما هم با مامان بزرگمون زندگی میکنیم.همون لحظه مردم.بچه درس نخون کلاسم که بیشتر وقتا به بهونه اینکه بره و مدادش رو از زیر میز بیاره ،زیر میز بود بهم گفت که مامانش ولش کرده.از اون روز به بعد تصمیم گرفتم که به هیچ عنوان بچه ها رو به خاطر والدینشون بازخواست نکنم و سعی کنم جوری تکلیف بدم که به کمک دیگران نیاز نباشه.شاید دانش آموزی کسی رو نداشته باشه که کمکمش کنه.فقط خدارو شکر کردم که اول کارم به این نتیجه رسیدم و باعث آسیب رسیدن به خیلی از بچه ها نشدم.+امیر محمد هر روز میومد مدرسه و تو اون مدت که من اونجا درس میدادم هیچ وقت غیبت نکرد.+تو اون کلاس۱۰_۱۲ نفره امیر محمد تنها دانش آموزی بود که جدول ضرب رو بدون غلط یاد گرفت .اون دانش آموز خنگی نب روزمرگی های من...ادامه مطلب
ما را در سایت روزمرگی های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kimiash81 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 26 فروردين 1402 ساعت: 14:33

یه سوال ذهنم رو مشغول کرده.

افسردگی از دیدگاه شما یعنی چه؟

آدم باید چه ویژگی هایی داشته باشه که بهش بگن افسرده؟

+دارم یه تحقیق می‌نویسم،درارتباط با کودکان افسرده.خوشحال میشم نظراتتون رو بخونم.

روزمرگی های من...
ما را در سایت روزمرگی های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kimiash81 بازدید : 39 تاريخ : شنبه 26 فروردين 1402 ساعت: 14:33